يكي بود يكي نبود . در يك روز آفتابي آقا كلاغه يك قالب پنير ديد ، زود اومد و اونو با نوكش برداشت ،پرواز كرد و روي درختي نشست تا آسوده ، پنيرشو بخوره .
|
![]() |
ادامه مطلب...
کودکانه
|
|||
ادامه مطلب... ![]() | ![]() |